حلماجانحلماجان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
زندگي مشترك من وبابازندگي مشترك من وبابا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دخترم ثمره صبرم

دخترکم٬ عسلکم

    سلام به روی ماهت دختر خشگلم.ماشالله دیگه خانمی شدی واسه خودت عزیز دلم. روز به روز بزرگتر میشی وعادتها ورفتارهای جدیدی رو انجام میدی . مثلا اینکه دیگه تنهایی رو متوجه میشی و همین که ازت دور میشم جیغ و داد راه میندازی.قربونت برم که قهقه وبا صدا خندیدنتم واسه باباییه.اشکالی نداره تو بخند منم راضییم.   خدایا بازم شکرت به خاطر این گل خوش عطر رویایی اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی، لبخند خداست به بنده اش اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه، تمام مشکلاتو حل میکنه... از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن چه سود دارد؟ خدا گفت: شاید در سر...
29 بهمن 1392

حلماجان من ۴ ماهه شد

  «ماهه شدی مبارک باشه نفسم» سلام عزیز دلم حلمای ماهم. امروز۲۰ بهمن ۴ ماهه شدی نازگل مادر.صبح با بابایی بردیم واکسن ۴ ماهگیتو زدیم . قد و وزنت رو هم گرفتن که خوب بود خدارو شکر. توسه ماهگیت کارای شیرینی رو برای اولین بار انجام دادی. .۱ـ سه ماه و۲۱ روزگی واسه اولین بار صداهای خیلی بلند از خودت در اوردی که همچنان تکرار میکنی قربونت برم .۲ـسه ماه ۲۵ روزگی برای اولین بار از پشت به شکم غلطیدی فدات بشم چند روزی هم هست که دیگه مثل سابق به روی همه نمی خندی .من وباباتو بیشتر شناختی بادیدن ما ریسه میری عزیز دلم   خدایا با تمام وجودمون سپاسگذارتیم. گلی بهمون بخشیدی که از بوی...
20 بهمن 1392

حلما جان من رفته بود مسافرت چند روزه پیش دختر دایی تسنیم کوچولو

  سلام به روی ماهت دخترخشگلم. ۱۲ بهمن اولین مسافرت زندگیت رو تجربه کردی. . رفتیم تهران خونه دایی حمزه ویه روزهم با اونها رفتیم مرقد شاه عبدالعظیم زیارت. با اینکه خیلی هوا سرد بود ولی خوب بود و خوش گذشت. با دختر دایی تسنیم بازی کردی !چی بازی؟ خب خنده و ذوقی که بادیدن همدیگه راه می انداختین بازی به روش خودتون بود دیگه. حلما ودختردایی تسنیم جون. حلما وتسنیم رفتن زیارت راستی دایی حمزه اینا یه همسایه دارن معروف به اقا سید که یه شب هم مهمون ایشون بودیم .اقا سید وهمسرشون خیلی مهربون وبا صفا ومهمون نواز بودن. اونا تک فرزند دختری داشتن که تو سن نوزده...
15 بهمن 1392

اتاق حلما جان من

سلام عزیز مادر، الهی که دورت بگردم خشگلکم ،باورت میشه تا امروزکه سه ماه ویازده روزته پاهای نازتو تواتاق خشگلت نذاشتی؟!! اره عزیزم عجیبه ولی حقیقت داره . اخه مامانی اون اوایل که به فکرم نرسیدو بعدشم که هوا سردشد اتاقتم که امسال بخاری نذاشتیم .نه که زیرشم پارکینگه واسه همین خیلی خیلی خیلی سرده فعلا ازش به عنوان یخچال استفاده میکنیم خخخخخخ.گذاشتم تا انشالله وقتی تونستی چهاردست وپا بری اونموقع خودت باپاهای خودت وارد اتاقت بشی. سعی میکنم حتما واست مراسم افتتحاح بگیرم وتو وبلاگت بذارم. ولی حالاتصمیم گرفتم چند تا عکس ازش بذارم تا بمونه یادگاری قربون خودت واتاقت یکجا برم مادر. این در اتاقته اسمتو مامانی قلابب...
1 بهمن 1392
1